دانلود رمان ماهرخ از ریحانه نیاکام کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۵۷۸
خلاصه رمان: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم… ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد… دخترک عاصی از نگاه مرد، با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد… گفتنش کمی سخت بود اما باید می گفت… این به نفع هر دو بود… حداقل بیشتر به نفع دخترک رو به رویش بود. با جدیتی که جزو جدا نشدنی شخصیتش بود، برخلاف اعتقاداتش، اجبارا چشم تو چشم دخترک با مکث گفت: دکتر معالج مهگل رو میارم و در عوضش… زنم شو…!!!
قسمتی از داستان رمان ماهرخ
با چشمانی اشکبار نگاه مهگل کرد. مهگل پلکی روی هم نهاد و با تبسمی دل خواهرش را گرم کرد.ماهرخ سمت ترانه برگشت و گفت: خوبه که روز به روز داره بهتر میشه. ترانه دست روی شانه اش گذاشت: بهترم میشه و اونوقته که میتونیم باهم بریم گردش، سینما، پارک… اصلا هرجا که مهگل دوست داره …!
ماهرخ خم شد و پیشانی مهگل را بوسید. _فردا هم دوباره میام دیدنت. مهگل پلک زد و ماهرخ خندید. ترانه و ماهرخ خواستند از اتاق خارج شوند که با دو زن محجبه برخوردند… نگاه ماهرخ بالا آمد و روی صورت زن ها نشست. اخم هایش درهم شد. از این دو زن متنفر بود. خواهرهای ناتنی سیندرلا
از این دو بهتر بودند. خواهران شهریار با افاده ای که تمام نشدنی بود خیره دو دختر شدند و پشت چشمی نازک کردند و با طعنه ای به آن ها راه را باز کردند و رفتند. ماهرخ اخم کرد و خواست چیزی بارشان کند که صدای عصایی توجهش را جلب کرد. برگشت و با دیدن پیرمرد مخوف کابوس هایش
تنش لرزيد… از این طایفه بیزار بود. ترانه با دست پاچگی موهایش را داخل شال فرو برد و سلام آرامی کرد.. اما ماهرخ نگاه گستاخش را روی پیرمرد برنداشت… لحظهای نگاهها بهم طول کشید که ماهرخ با نفرت گفت: بریم ترانه! هر دو دختر رفتند. نگاه پیرمرد ماهرخ را دنبال کرد. اخم های همیشه در همش …