دانلود رمان دلقک از صبا مرادی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۹۸۵
خلاصه رمان : چهل روز از آن روزِ اول می گذرد… چهل روز پیش را یادت هست ویهان؟! آخ ببخشید،ویهان نه آرش، آرش بودی هان؟ درست می گویم؟! چهل روز است که من مدام با خودم تکرار می کنم چرا؟… شاید ندانی اما، بی جوابی برایِ بعضی چرا ها خیلی می تواند کشنده باشد! چهل روز است که من لب از لب باز نکرده ام نه اینکه نتوانم نه! گمان می کنم بعضی وقت ها کلمات بی ارزش می شوند وقتی که به بزرگیِ رنجی که بر شانه هایت سنگینی می کند فکر می کنی!
قسمتی از داستان رمان دلقک
عرض خیابان را گذشتم و نرسیده به آن سمت خیابان گوشیام را از بارانیام خارج کردم. تا من باشم که دیگر هوای پیاده روی به سرم نزد! صفحه ی اسکرین گوشی ام را کشیدم و یک پیغام… رمز را مجددا وارد کردم و پیام را گشودم…گام های بلندم به قدم های کوتاه و سپس متوقف شدم! توی سرم
در صدم ثانیه بلوایی به پاشد می توانم قسم بخورم که آن لحظه که حس کردم تمام علائم حیاتی ام از کار افتاده، بدون شک سکته مغزی کرده بودم و فقط این نی نی چشمانم بود که آرام و قرار نداشت و مدام در گردش بود… صفحه گوشی ام داشت خاموش می شد و چشمانم از خیرگی و به هیچ
پلک زدنی داشت تار می دید دوس بلک همه چیز را… چندین مرتبه مرتبا پلک زدم و دستم را روی صفحه کشیدم تا روشن بماند. شاید اشتباه دیده بودم… شاید اشتباه خوانده بودم. اصلا شاید توهم برم داشته بود! دستم را مشت کردم و روی ران پایم کوفتم… یکی می خواست با این پیام ها مرا دیوانه
کند… من فراموش کرده بودم که تهدید شده ام آن هم آنقدر واضح و بی پرده… و حالا دوباره بعد از گذشت این همه وقت مرا یادآور شده بود بی پدر! چندباره پیام را خواندم و زیر لب نجوا کردم با پس دادنِ اون مموری زندگی خودت رو نجات بده…میدونم که پیش توئه! جواب بده…