دانلود رمان هشتگ از نگار.ق کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، هیجانی
تعداد صفحات : ۱۵۲۸
خلاصه رمان : ماری یه دختره جسوره که برای خواستههای خودش میجنگه، یه دختر بلاگرِ که شاخ اینستاست و معروفه، از بچگی عاشق آراز پسر عموشه ولی آراز اونو اصلاً نمیبینه و دوستش نداره تا اینکه آراز تصادف میکنه و به کما میره و وقتی به هوش میاد حافظش رو از دست داده… ماری از فرصت سوءاستفاده میکنه و بهش میگه ما قبلاً با هم رابطه داشتیم و باید ازدواج کنیم. ازدواج میکنن و…
قسمتی از داستان رمان هشتگ
لبخندي که روي لبم شکل گرفته بود با دیدن پولادي که نوزادي به بغل داشت پر کشید چراغ هاي ماشين خاموش بود، ولي باز هم کمی خم شدم تا دیده نشم. دلیلش رو نمي دونستم ولی تو این لحظه سخت، دیده نشدن انتخابم بود. پولاد در شیرخوارگاه ایستاد عميق نوزاد بي اسم رو نگاه کرد.
خم شد و حدس بوسه سخت نبود. حتي برق اشك رو توي چشم هاش دیدم. نوزاد رو توي کريرش گذاشت جلوي در گذاشت و زنگ شیرخوارگاه رو فشرد. كمي شيشه رو پایین دادم تا بشنوم. تو اون سکوت شنیدن کار سختي نبود. صداي زني بلند شد: -بله؟ غم صداي پولاد غمگین ترم کرد.
-ميشه بياييد دم در؟ _آقا برو فردا صبح بيا. -یه بچه رو سر کوچه گذاشتن خانوم. _بچه؟ وایسا الان میام. بعد پولاد خم شد بار ديگر روي نوزاد رو بوسید و جايي دورتر ایستاد. دقيقه اي بعد زن پایین اومد با دیدن نوزاد دم در تعجب زاد دم در تعجب کرد. اطراف رو خوب نگاه کرد،
چند قدم این ور اون ور رفت و آخر سر وقتي چيزي نديد نوزاد رو برداشت و به داخل رفت. شیشه رو بالا دادم. ربطي نداشت ولي حس مي كردم وقتي شیشه بالاست زار زدن برام کار راحت تریه. رقیب دوست داشتني من… من نجاتت دادم. به خدا بدي نکردم. به خدا اینجا برات بهتر از خونه پریساست به خدا…