دانلود رمان پادشاه زمستان از میسنا میم کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۶۴۸
خلاصه رمان : من مسیحم… مسیح رادان … مردی که از همسرش خیانت دید و دیگه به هیچ زنی اعتماد نکرد… با اجبار پدرم دختر ریزه میزه ای رو به عقدم درآوردن و تا دلم خواست حرص خیانت زن قبلیمو سرش خالی کردم ولی اون بهم ثابت کرد که همه ی زنا خائن نیستن ولی من احمق کوتاه بیا نبودم و مدام اذیتش میکردم تا وقتی که یهو غیبش زد… کل دنیا رو زیر و رو کردم تا پیداش کنم… همه جستجوم خلاصه شد تو پیدا شدن جنازهی زن مورد علاقم و در آخر یه سنگ قبر وسط سینهی قبرستون… باورم نمیشد که عاشقش شده بودم…
قسمتی از داستان رمان پادشاه زمستان
هوا تاریک شده بود و چراغای بیرون ساختمون روشن شده بود کنارم نشست و سرم رو برگردوند با سردی تموم نگاهش کردم که یه لحظه مردمک چشماش لرزید و بعدش با همون خشونت و اخمش با صدای به شدت خمارش لب زد: زیادی بهت بها دادم حالیت میکنم من کی ام و توکی هستی! توام
مثل همون مستانه بی همه چیزی ادای دخترا رو در میاری در صورتی که شک ندارم دخترم نیستی با کدوم اشغالی بودی که افتادی توی زندگی من هوم؟؟ داد محکمی کشید و ادامه داد: دخترونگیت به کدوم نره خری دادی بی همه چیز. با کلمه بی همه چیز نفسم گرفت حق نداشت بهم اینجور بگه. نفس
عمیقی کشید و ادامه داد: میدونی اشغال به تموم معنایی یه بی همه چیز بدبخت. از امروز به بعد فقط باید نوکری منو بکنی من زن بی همه چیز نمیخام طلاقت نمیدم باید ببینی که چجوری جلوی چشمات با دخترا حال میکنم. بد کردی رزا خیلی بد کردی. با هر پلک زدنم اشکام سرازیر میشدن و
نمیدونستم چرا خدا جونم رو نمیگیره چطور میتونه به راحتى قضاوتم کنه دستش رو جلو آورد و بازوم رو محکم گرفت جوری که بخاطر جای کمربندش سوزش بدی به جونم افتاد با یه حرکت بلندم کرد و به اجبار منو به سمت عمارت برد با هر قدم که برمیداشتم تموم بدنم درد بدی میگرفت …