دانلود رمان آبروی ماه از نیلوفر قنبری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۹۶۳
خلاصه رمان : شرط بستیم عاشقم کنه، بدجوری عاشقش شدم. اما درست روز موعود ترکم کرد و بعد از هفت سال برگشت تا انتقام بگیره. گناه من چی بود؟ بیگناهی!
قسمتی از داستان رمان آبروی ماه
هوای گرم و خشک تابستانی جایش را داشت با خنکای آخر شهریور عوض میکرد. زمین که نفس می کشید، دیگر گنجشک ها برای له له شدن جوجه هایشان دل نگران نمی شدند و درخت ها جای بهتری برای نشستن یاکریم ها و حرف زدن از پیرزنی میشد که صبح به صبح برایشان گندم می ریخت و
کاسه آبی خنک به آنها هدیه می داد. خاطره درست جلوی ساختمان شرکت روی ترمز زد. آلما خودش را از پشت جلو کشید و چانه کوچکش را روی شانه ی غیاث گذاشت. -دانی منم میبری سرکارت؟ غیاث بوسه ای به انگشتان کوچکش زد. -آره قربونت بره دایی ولی امروز نه.
یه روز دیگه باشه؟ -خب دانی.خاطره با سر به آن سوی پیاده رو اشاره کرد. -داداش! غیاث نگاهش کرد. -جانم؟ -اون آی پری نیست؟ غیاث سر چرخاند سمتی که خاطره اشاره کرده بود. -خودشه. -واقعا؟ اینجا کار میکنه؟ -من که استخدامش نکردم از قبل اینجا بود.
-یه جوری میگی انگار اگر تو استخدامش می کردی جرم بود. غياث شانه بالا انداخت. خاطره انگشتانش را محکم دور فرمان پیچاند.-خیلی عجیبه دکتر چجوری استخدامش کرده؟ کاش به هوش بیاد بفهمم. خوب می دونست که اون دختر چیا سر من آورد واقعا وقتی اینجا دیدمش جوش آوردم…