دانلود رمان ناخدا از سحر نصیری کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۲۲۱
خلاصه رمان : تک دختر خونه بود و با تموم اون ارث و میراث هميشه ده قدم از همه عقب بود! چون یه لقب روش بود… مردار! از بچگی زیر هجوم درد و تحقیر بزرگ شد تا جایی که سرنوشت کاری کرد تا بتونه روی پاهاش بایسته و برای اولین بار خودش رو به پدر مستبدش ثابت کنه! پا توی راهی گذاشت که با اون آشنا شد. ناخدا جلال! مردی آروم و جنوبی که کل اهالی بازار ماهی گیرها روی اسمش قسم میخوردن!….
قسمتی از داستان رمان ناخدا
رو به روی حاج احمد و سید نشسته و به صورت آرامشان خیره شد. فکرش درگیر صالحی بود که پی سلیم رفته بود و نگاهش به چند مردی که میان حجره حاج احمد به درخواست او جمع شده بودند. میدانست خبرها به گوش سرمدی می رسد و باید برای سرگرم کردنش دست می جنباند. این مرد
آواره از امشب نه دیگر سنگ آبرو به سینه میزد و نه مومن خدا بود! چشم روی اسم و رسم و هست و نیستش می بست تا فقط تار مویی از دخترک تازه عزیز شده کم نشود! -شرمنده که این وقت از شب مزاحمتون شدم. میدونم همه خسته اید و قصد رفتن داشتید. حاج احمد سری تکان داد. _خواهش
میکنم جوون نگرانمون کردی بگو ببینم چیشده. نمی دانست از کجا شروع کند. به هر حال به هر راهی که میرفت بن بست بود. بیشتر از خودش نگران آبروی سوما بود. بالاخره نگاهش را بالا گرفت و به چشم های منتظر تک تکشان خیره شد. دختری که این چند روز توی بازار کنارم بود، سوما زند همون
دخترکی که از دریا بیرون کشیدنش… سیبک گلویش بالا و پایین شد.ماه هیچوقت پشت ابر پنهان نمیماند._کل اون چند روزی که گم شده بود رو توی کلبه من میموند نه سرمدی! ناگهان صدای همهمه ای میان جمع پیچید. حاج احمد با پیشانی عرق کرده سریع جواب داد: چی داری میگی ناخدا؟