رمان افگار هزاهز از وفا قدیمی دانلود رایگان

رمان افگار هزاهز به وفا قدیمی با لینک مستقیم

دانلود رمان افگار هزاهز از وفا قدیمی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه

تعداد صفحات : ۴۶۸

خلاصه رمان : فاخته عاشقانه ای پر هیاهو به مدت هفت سال، با فرامرز داشته است. اما پس از سال ها عاشقی کردن با او، به نقطه ای از زندگیش می رسد که مجبور به ترک فرامرز می شود. حالا پس از چند ماه دوری، آن ها در فضای کاری با هم رو به رو می شوند. و در این بین پرده از راز هایی برداشته می شود که دلیل جدایی آن ها بوده ست. یک زن، یک جنین چند ماهه و شاید یک نفر سوم…

قسمتی از داستان رمان افگار هزاهز

پری در اتاق را باز کرد و وارد شد. سرم را پایین انداختم. مدت ها بود گریه کردن هایم را ندیده بود و حالا اجازه نمی دادم دیدار اتفاقی ام با او ، این همه تلاش برای قوی نشان دادن خودم را دود کند و به هوا بفرستد . باز که اینجا شتر با بارش گم می شه ! چرا جمعشون نمی کنی فاخته ؟

ناشیانه بینی ام را بالا کشیدم و گفتم: « امشب جمع می کنم. » در کمد دیواری را باز کرده و گفت: « یک هفته ست همین رو می گی. دیشب گفتی بعـد اجرا میای مرتبشون می کنی، ولی اومدی ولو شدی اینجا. » روی شکم دراز کشید و سـرم را در بالش فرو کردم. دلم می خواست سکوت می کرد و راحتم می گذاشت.

-پاشو دیگه،باز خوابیدی که بدون اینکه حالتم را تغییر دهم، زمزمه کردم: «برو بیرون» چند ثانیه، فقط برای چند ثانیه سکوت کرد و بعد جیغ کشید: « پاشـو ببینم، بـاز چـه مرگته؟» مشتم را روی تخت کوبیدم. چرا خفه نمی شد؟ چه قدر از همه ی صـدا هـا، همه ی آدم ها اصلا از همه چیز بدم می آمد.

برو بیرون پری، تنهام بذار دستش را روی شانه ام گذاشت و با قدرت به سمت راست کشید تا به پشت بخوابم پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم که زمزمه کرد: « شیوا بـه فرید گفته که امروز چی شده. » تخت کمی فرو رفت. پشتم را به او کردم. خودم را باختم باختم و پر بغـض نالیدم…