دانلود رمان برف جنوب از زهرا بهاروند کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی، جنایی
تعداد صفحات : ۸۷۷
خلاصه رمان : همه چیز از روزی شروع میشود که لنایِ سیزده ساله، به خانه میآید و مادرش را غرق در خون میبیند! آلت قتاله اما در دست کسی است که لنا به او میگوید “پدر!” قصه از یک قتل خانوادگی شروع میشود و امتداد آن میرسد به عمارت حاج راشد فلاح که دیوارهایش بوی خون میدهند و زندگیِ سرایداری، کنار کسانی که همخون لنا هستند و در عین حال، دور و غریباند. فردین تنها کسیست که به دخترک پر از ترسِ داستان نزدیک می شود؛ اما یک داغ روی پیشانیِ لناست؛ او دختر یک قاتلاست..
قسمتی از داستان رمان برف جنوب
مهناز، دستش را گرفت. نگاهش را دور داد توی صورتش و پرسید: – دکتر چیز خوبی نگفت، نه؟ دلش نیامد بیشتر از آن، غصه دارش کند. بغض سنگی ای که وسط گلوییش بود را به سختی قورت داد و نفس عمیقی کشید. نقاب خنده چسباند روی چهره و گفت: خیلی چیزای خوبی گفت. حالا حالاها بیخ ریش همیم.
لبخند زد. از آن لبخندهای تلخی که زهر می شدند به جان آدم. می دانست، می دانستند؛ که از هیچکس کاری ساخته نیست. نه از پزشک ها و نه از آدم های معمولی، نه از خودشان! می دانستند؛ اما ترجیح می دادند به روی خود نیاورند که چیزی نمانده است تا فروپاشی خانواده ی کوچکشان.
خودشان را زده بودند به آن راه. به راهی که ته اش، مرگ بود.. لنا، دستش را بند کرد به ساعد دست مهناز. وارد پیاده رو شدند و قدم هایشان را با هم، هماهنگ کردند. -میگم مامان مهناز؟ مهناز، نیم نگاهی به سمتش انداخت. موهای تنک شده اش، خار چشم لنا شدند.
گود سیاه زیر چشم هایش را با غصه نگاه و فکر کرد چرا تا امروز نفهمیده بود که چقدر شکسته شده است؟ -جانم؟ زن و مرد جوانی از کنارشان عبور کردند. لنا، نگاهش را دوخت به آسفالت کف پیاده رو و پرسید: – چه کارهایی رو دلت میخواسته انجام بدی؛ اما نشده؟ حالا یا فرصتش رو نداشتی، یا موقعیتش رو. هوم؟