دانلود رمان رخ زبرجد از سیلوا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی، انتقامی
تعداد صفحات : ۱۵۵۸
خلاصه رمان : روابطی مبهم و فراتر از حد تصور، قتلهایی بدون قاتل، دخترانی زنده به گور شده، مردانی مرده بدون جسد، جنینهای به دنیا نیامده و عشقی که بین دو وارث قدرتمند شکل میگیرد نباید به ثمر بنشیند نهالی است که نباید پا بگیرد. دختری بدون حامی، زخم خورده، به حکم آب و مردی با چشمانی زبرجدی و قلبی پر از کینه، به حکم آتشی سوزان چه میشود اگر آب، آرام جان آتش شود؟
قسمتی از داستان رمان رخ زبرجد
موی لَخت تلما را به سختی پشت سرش بوکله می بندم و تا می توانم، گیره مویی به آن میزنم. پاکان از پشت سرم رد می شود و بوسه ای روی سرم می نشاند. «رنگت پریده چرا بچه؟» گیره ی مشکی را از بین دندان هایم بیرون می کشم و آن را به قسمتی که با دست دیگرم نگاه داشته ام، میزنم.
«من خوبم. خوش گذشت ماه عسل؟» می خندد و کنار من می ایستد. برسی از جلوی آینه برمی دارد و روی موهایش میکشد و پاسخ می دهد:«بله پس چی! جای تو خالی بود فقط!» به پهلویش میزنم و میگویم: «سر خر می خواستی ببندی به باربند ماشینت؟» پاکان میخندد و تلما تشر میرود: «آدم باش!»
گیره ی آخر را میزنم و میگویم: «آدم نمیتونه حرف حق بزنه مادر من؟» رو به جلو خم می شود و فرچه ی رژ گونه را روی گونه اش می کشد. احتمالا برای عوض کردن بحث است که می گوید: «سفته ها رو پس گرفتی؟» روی تخت مینشینم و پاهایم را تکان می دهم. «آره. مال شما رو هم گذاشتم روی میز. اون پاکت سفیده س پاکان.»
صدایش وقتی سویم گام برمی دارد را می شنوم: «متاسفم که…» روی تخت می نشیند و می چرخم سویش. «دلیلی واسه تأسف خوردنت نمیبینم پاکان. تو خیلی بیشتر از اونچه که یه پدر برای بچه ش میکنه، برای من کردی. وقتش بود رو پای خودم بایستم.» ابرو در هم میکشد…