دانلود رمان غمزه از sarna_azadrahi کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۶۵۸
خلاصه رمان : امیرکاوه کاویان ۳۳ ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با یک کارگر جرو بحث میکنه واتفاقی باعث مرگ اون فرد میشه! طرف دیگه ی قصه دختریه که ۲۵ سال بیشتر نداره و میشه ولی دَم! حالا امیر کاوه باید رضایت رخنه نامدار رو بدست بیاره وگرنه طی شش ماه بالای چوبه ی دار میره!…
قسمتی از داستان رمان غمزه
در حیاط رو بستم و برگشتم اما با یکی برخورد کردم. بوی عطری که از صد فرسخی داد میزد بابا من بچه مایه دارم… توی بینیم پیچید. _علیک سلام دکی جون! از لحن پر از تهدیدش مو به تنم سیخ شد. سعی کردم از در مظلوم بازی وارد بشم. چشمای درشتم و کمی بالا کشیدم و اروم گفتم:
سلام… تای ابروش بالا رفت اما عینک دودی شیک و فوق العاده خوشگلی که روی چشماش بود نمی ذاشت مستقیم چشماش و ببینم. پوزخندی روی لباش نشست: _مثلا الان داری عشوه خرکی میریزی؟ یا نه داری مظلوم بازی در میاری من خرت شم؟ گوشه ی لبم رو زیر دندون کشیدم که سرش سمتم خم شد:
_اینم یکی از روش هاته؟ لب کشیدن زیر دندون؟ خوب می دونی چطوری یه مرد رو تحریک کنی! انگشتش بالا اومد و کنار مغنعه ام نشست: _دلم می خواد بدونم وجود چند تا مرد نجست کرده! عصبی شده بودم. من هیچ وقت از خودم برای کسی مایه نذاشتم. هیچ وقتم قرار نبود اینکارو بکنم!
دستش و پس زدم و قدم تند کردم سمت ماشینم. دزدگیر و زدم و خواستم درو باز کنم که دستش روی در ماشین نشست. نفسم رو با شدت بیرون فرستادم و سعی کردم ارامش خودم رو حفظ کنم. بازی کردن با این مرد از مرگ هم برام ترسناک تر بود… _من دارم میرم دادگاه. دستشو روی بدنه ی در ماشین حرکت داد…