دانلود رمان شهر بی یار از سحر مرادی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، معمایی
تعداد صفحات : ۴۴۲۶
خلاصه رمان : مدیرعامل بزرگترین مجموعهی هتلهای بینالملی پریسان، پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمههای سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطهی ممنوعهاش با مهمون ویژهی اتاقِ vip هتلش به دست دختر تخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟
قسمتی از داستان رمان شهر بی یار
_خب دیگه من دیرم شد. در ضمن پشت ماشینتون هنوز پر گله. با چشم و ابروهام برای شیطنتش خط و نشون کشیدم و بنیامین هم کوتاه نیومد. -من که هنوز ازت خرید نکردم. _تو اذیت کنی… به وقتش به کلاه حسابی سرت میذارم. – لطفاً كلاهش مثل همین که خودت سرکردی باشه.
نمی دونم چرا گیر داده بود به کلاه بنفش روی موهام!؟ رومو با تغیر ازش گرفتم و حرکت که کردم دوباره امتداد نگاهم به صورت جدی و پر از سوال شهریار رسید. ایستاده بود و داشت کلکل کردن منو بنيامين رو تماشا می کرد اصلاً برای چی اومده بود؟
_بشین تو ماشین تا من بیام. سوییچش رو یکهو سمتم گرفت و من سرجام میخ شدم. نه مقدمه ای نه حرفی؟ _باهات قرار داشتم!؟ فاصله ی بین ابروهاش هر لحظه کمتر میشد. -نیازی به قرار نبود، بشین تا بیام. هرچی فکر کردم از پس کنجکاویم برنیومدم.
دیشب وقتی با اون رفتار ضد و نقیضش خداحافظی کرد و رفت تصور نمیکردم باز هم به همین زودی ببینمش.سوییچش رو توی هوا قاپ زدم و راهمو سمت در حیاط کج کردم. دیدن ماشینش از این فاصلهی کوتاه تموم شوق و شور قدیمیم رو زنده کرد. ماشینی که فقط توی عکس ها دیده بودمش…