دانلود رمان جان جانان از یاسمن بیگی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، معمایی، درام
تعداد صفحات : ۴۸۳
خلاصه رمان : سخته! سخته که بدونی، لحظات آخر زندگیته! سخته که این رو بدونی و نتونی کاری برای نجات جونت انجام بدی! سخته که به یاد گناه های گذشته بیوفتی؛ ولی نتونی جبران کنی! سخته که بدونی، زمانی برای جبران نداری! سخته! خیلی سخت….
قسمتی از داستان رمان جان جانان
“یاسمن” صبح روز بعد ساعت نه صبح برای قدم زدن بیرون رفتم. همیشه عادت داشتم صبح پا میشدم قدم میزدم چون اینجا پارک نبود پس بهترین جا برای قدم زدن و دویدن لب ساحل بود. سوییشرت سبز با شلوار جذب ورزشی مشکی پوشیدم؛ هدفون رو توی گوشم گذاشتم و ریمیکس خارجی رو پلی کردم؛
صداش رو تا آخر بالا بردم و شروع به دویدن کردم. لب ساحل بودم. نوبت حرکات بود. از بغل دویدم؛ از جلو، از بغل، از پشت؛ همینجوری داشتم از پشت می دویدم که یهو به یکی برخورد کردم. اون از جلو افتاد و من هم از پشت روش افتادم و دوتایی با هم تو آب افتادیم. _ چیکار میکنی؟ حواست کجاست؟
گفتم: _ وای ببخشید! اصلا حواسم نبود. _ چی چی رو حواست نبود؟! همه لباس هام خیس شد! _گفتم که حواسم نبود. _ یه معذرت خواهی هم بلد نیستی، نه؟ با اخم جواب دادم: _ مثل اینکه خیلی دوست داری معرکه بگیریا! _ صد بار صدات کردم ولی اون هدفون تو گوشت بود نمی شنیدی که.
یهو یاد گوشیم افتادم؛ نبود! تو جیب سوییشرتم نبود، لعنتی! به ساحل نگاهی انداختم ولی نبود. سمت دریا برگشتم واطرافمون رو نگاه کردم دیدم آب داره گوشیم رو میبره! سریع پاشدم تا گوشیم رو بگیرم ولی حواسم نبود،با کتونیم محکم رو دست پسره لگد زدم!