دانلود رمان مهره اعتماد از مهدیه شرفخانی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۲۴۰۶
خلاصه رمان : هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت! هدی تمام سعیاش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته فکر نکنه اما درست زمانی که فکر میکنه از شر این سایه خلاص شده، با یه مهره کوچیک از گذشته مواجه میشه به نام یاکان اعتماد، که در معماری، عمران و ساخت و ساز نه تنها تو کشور، بلکه…
قسمتی از داستان رمان مهره اعتماد
با شنیدن صدای قدم های محکمی که نزدیکم میشد، سر را بلند کردم و سمت صدا چرخیدم چشمم به کفشهای مردانهی مشکی رنگی خورد و عصای قهوه ای رنگ کنارشان. ندیده هم میدانستم کیست. نگاهم کم کم بالا آمد و به چهره اش رسید.
چهره اش از آخرین باری که او را دیده بودم شکسته تر شده و به چینهای صورتش اضافه شده بود و تارهای سفید رنگ بیشتر از قبل خودنمایی می کرد. بطری خالی از آب را برداشتم و بی توجه به او نگاه منتظرش از کنارش عبور کردم که صدایش متوقفم کرد.
_قبلا حداقل سلام کردن رو بلد بودی! بدون اینکه برگردم، خیره به درخت کاج نزدیکم با خونسردی جوابش را دادم. _من خيلي وقته چیزایی که می دونستم رو یادم رفته حاج آقا همت سلام کردن که کوچیک ترینشه. پایم را بلند کردم تا قدم هایم را بردارم و تا میتوانم از او دور شوم.
_وایستا دخترجون! کلافه مردمک هایم را در حدقه چرخاندم و با بطری آب ضربه ای به ران پایم زدم. برگشتم و منتظر نگاهش کردم تا حرفش را بگوید. _بفرما حاجی! بفرما! -برگرد خونه ی من! اول چند ثانیه خنثی نگاهش کردم کم کم به خودم آمدم و پوزخندی زدم بی پروا در چشمانش خیره شدم.