دانلود رمان عباس دست طلا از محبوبه معراجی پور کامل رایگان
ژانر رمان : زندگینامه، ایرانی
تعداد صفحات : ۱۸۳
خلاصه رمان : حاج عباسعلی باقری تعمیرکاری است که همسر، سه فرزند، تعمیرگاه بزرگش و کلاً خانه و زندگی اش در تهران را رها کرده و به معرکه پرخطر در عین حال پر از جاذبه جبههها پا میگذارد. در آنجا به همراه گروههای داوطلبی که به همراه خود میآورد نزدیک به 14 ساعت در روز کار می کنند و خودروها را به سرعت تعمیر و تحویل می دهند. کار خوب عباسعلی در تعمیر ماشینهای جبهه باعث میشود که او را همچون زمانی که در تهران بود «عباس دستطلا» صدا کنند.
قسمتی از داستان رمان عباس دست طلا
توی خانه نشسته ام و دارم به حاجیه خانم نگاه میکنم: بنده خدا، دارد قرآن می خواند. تازه چهل روز است فارغ شده. نمی دانم چه طور سر حرف را باز کنم و از رفتن به جبهه بگویم؟! خیلی سخت است، خیلی کار دارد. همین که وای! نگهداری چهار تا بچه قد و نیم قد،
از سیزده ساله تا چهل روزه به تنهایی بیافتد گردنش، واویلا می شود. کار ساده ای نیست. نگاهش میکنم؛سرآخر متوجه نگاه های سنگین من می شود، قرآن را می بوسد و می بندد. من هم بلند می شوم و راه میافتم سمت آشپزخانه. می آید پِی ام. گوشه ای روی صندلی می نشیند. حالا نوبت اوست که نگاه، نگاه کند.
من مرد بیرونم. کار خانه بلد نیستم، اما این بار فرق دارد. باید کاری کنم تا دلش را نرم کنم و بگویم که می خواهم بروم جبهه. جاروی برقی را پیش میکشم و دست به کار می شوم. اتاق را جارو می زنم. هر چند خیلی تمیز نمی شود، اما جارو می زنم. حالا که چند دقیقه ای گذشته، باز هم مات است.
نفس توی سینه ام حبس شده. نمی توانم هیچ حرفی بزنم. میمانم توی گنگی تا خودش سر حرف را باز کند؛ اما زن زرنگی است. یک کاسه شیر گرم می کنم و می دهم دستش. مانند همیشه، نگاه مهربانی دارد: ـ دستت درد نکند، حاجی! دست و پایم هنوز گم است توی این یک وجب جا. شستم خبردار شده که فهمیده….