دانلود رمان چراغها را من خاموش میکنم از زویا پیرزاد کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۳۰۰
خلاصه رمان : موضوع اصلی این داستان یکنواختی زندگی یک زن خانه دار و خستگی از این روند و دل بستن به مرد همسایه ای که فکر می کند دنیای بهتری برای او به ارمغان خواهد آورد، می باشد و در موازات آن گریزی زده می شود به اوضاع سیاسی آن موقع و تفکرات اجتماعی مردم آن سال ها…
قسمتی از داستان رمان چراغها را من خاموش میکنم
توی اتاق خواب دو قلوها بوی همیشگی می آمد. بویی شیرین. بویی که آدم را خواب آلود می کرد. آرتوش میگفت « بوی دمیِ بچه.» اتاق آرمن خیلی سال بود بوی دمی بچه نمی داد. خرس پشمالوی آرمینه را که خدا می داند چرا اسمش ایشی بود و شب ها تا بغل نمی گرفت نمی خوابید
و یک شب در میان گم می شد، زیر درپوش پیانو پیدا کردم بردم گذاشتم بغلش. دست و پای دراز و لاغر راپونزل موبور را که هم اسم قهرمان قصه ی شاهزاده خانم موطلایی بود صاف کردم دادم به آرسینه، داشتم می رفتم پرده را بکشم که روی فرش پایم به چیزی خورد.
خم شدم یویوی چوبی را برداشتم و به دوقلوها که می گفتند « قصه قصه » گفتم خسته ام و حوصله ی قصه گفتن ندارم. گفتم در عوض می توانند فردا از حیاط گل بچینند برای خانم مانیا معلم محبوبشان ببرند، به شرطی که باقی گل ها را لگد نکنند. یویو را گذاشتم توی قفسه ی اسباب بازی ها،
پرده را کشیدم، بوسیدمشان، شب بخیر گفتم و رفتم اتاق آرمن. توی تخت مجله ورق می زد. شلوار سرمه ای و پیراهن سفید مدرسه را از روی زمین برداشتم آویزان کردم توی گنجه. تا آمدم میز تحریر را مرتب کنم اخم کرد. نشستم لبه ی تخت و به عکس بزرگ و رنگی آلن دلون و ژمی اشنایدر نگاه کردم و...