دانلود رمان فصل یاس های سفید از مهدیه سعدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۱۶۵۰
خلاصه رمان : نگاهش را از آسمان نیمه ابریِ روز گرفت و از پشت هالهی دود خاکستری رنگ سیگار، داد به حرف “p” انگلیسی که روی شیشهی بخار گرفتهی ماشین نوشته بود و کمی بعد محو میشد! قبل از آن هم این کار را زیاد انجام داده بود. نه فقط روی شیشهی شبنم زدهی ماشین و آینه و پنجره، بلکه پشت درِ همیشه بستهی اتاقش، صفحهی اول و آخر خاطراتش، روی درخت انار انتهای حیاطِ خانه باغ قدیمی و روی ساعد دستش. پسرِ عمه آفاق میگفت نبض احساس است. مستقیم به قلب میرسد…
قسمتی از داستان رمان فصل یاس های سفید
نماند تا نگاه نگران ساره را ببیند و زود داخل خانه شد. پاییز فرش پهن کرده بود؛ با برگ های چروکیده ی زرد و نارنجی اش. با نگاه نم دار و نفسش سردش و نیز عطر ماندگاری که به اندازه ی آغوش یک مادر آشنا به نظر می رسید؛ با تمام خصلت های یک فصل طرد به سراغش آمده بود!
اصلا از آن خانه بیشتر پاییزش را به یاد داشت. اما اولین باری که پایش را در آنجا گذاشته بود، بهار بود. شکوفه های درخت گیلاس همه جای حیاط را پر کرده بود. باران هم میبارید اما بویش با بوی باران آبان ماهی زمین تا آسمان فرق داشت. بالعكس حالا که که شاخه های درختان مثل استخوان یک جسد بیرون زده بودند،
آن سال همه چیز سبز بود. همه ی درختان با برگ های پهن و میوه های بهاری وزن گرفته بودند. بهار آنجا بهشت بود… _ تبسم؟! بی حواس سرش را تکان داد: ها؟ اونجا رو. نگاه تبسم بالا کشیده شد. دیدن آندو کنار یکدیگر برایش بی معنی بود. پوزخند زد و زمزمه کرد: چه به موقع!
درست همان لحظه که صنم سرش را پایین می انداخت تصویر طلبکار تبسم مقابل چشمانش نشست. ثانیه ای ذهنش قفل شد و بعد به یکباره سرش را عقب کشید. با حرکت سریع او، نگاه شهاب کنجکاوانه به طرفش برگشت. لحظه ای با تعجب نگاهش کرد و بعد، از بالای تراس به پایین گردن کشید…