دانلود رمان غیاث از رایکا کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۴۵۴
خلاصه رمان : من غیاثم! غیاثِ ساعی! بوکسور زیر زمینی ۳۰ سالهای که یه شب از سر گیجی با یه دختر کوچولوی ۱۹ ساله هم اتاق میشم! منی که از جنس مونث فراریم واسه آزار دادن اون دختر بچه دست به هر کاری میزنم ولی حواسم نیست که دل و ایمونم بند اون دوتا چشم مشکی رنگش شده! اینو زمانی میفهمم که دختر کوچولویی که با دستای خودم بزرگش کردم، با بچه ای که از من تو شکمش داره ترکم میکنه و…
قسمتی از داستان رمان غیاث
دست هایم درست شبیه به مردهای دو طرفم افتاده بود و تنها چیزی که حس میکردم صدای مرد نامرد لعنتی ام بود. -ملیسا؟ عزیزم؟ ببخشید هاربازی در آوردم قربون چشات برم که اینطوری ماتشون برده چیکار کنم که خوب شی؟ خوب میشدم مثل تمام روزهایی که از درد نبودن مادرم در خود
پیچ میخوردم و خوب شدم. مثل تمام روزهایی که از درد نداشتن پدرم زجه هایم گوش آسمان را کر کرده بود. خوب میشدم اگر کمی میخوابیدم و کمی میخوابیدم و کمی میخوابیدم! _فکر کردم بزرگ شدی فکر کردم دست برداشتی از کارای بچگونه و مسخرت فکر کردم شعورت میرسه که
چطوری باید رفتار کنی ولی نه اشتباه فکر میکردم که خواهرم بزرگ شده، یه کلمه بهم بگو غزال زن من چه هیزم تری بهت فروخته که واس خاطرش دروغ سرِ هم میکنی؟! نمیدانستم در عالم رویا بودم یا بیداری اما شنیدن صدای توبیخ گرِ غیاث همچون نیروی کمکی باعث باز شدن پلکهایم شد.
هر چند که تصویر پیش رویم بیش از حد تار بود اما غياث و خواهر فتنه گرش را میدیدم. صدای هق هق ریز غزال باعث آزار گوشم شده بود و دروغ بود اگر میگفتم از توبیخ غزال خوشحال شده ام! شاید انتهای حماقت بود ولی این حال و روز افسرده و سری که زیر گرفته بود دلم را سوزاند که …