دانلود رمان محاق از سدنا بهزاد کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، انتقامی، جنایی
تعداد صفحات : ۱۱۸۵
خلاصه رمان : یادم نمی آید دقیقاً از کجا شروع می شود؛ اما حال یک مهماندار هواپیما بودم و کلی دغدغه غیر خرید سوغاتی های اتیکت دار داشتم. نقطه سقوط اتفاقات، آن جاست که نیمه های شب، با حمله چند مرد به خانه، شیب آرام زندگی ام پر از کلوخه هایی به نام “گذشته”می شود. و برای من”ارکیده” تنها یک اسم نبود؛ ولی حالا که فراموشی افراطی ای گرفته ام، گذشته اش نخ کشم می شود. پدری که مُهر پدرانه اش خیلی وقت پیش باطل شده است، این بار، با رویی می آید که نهیب می زند!
قسمتی از داستان رمان محاق
گوشی را درون جیبم پرت می کنم و سوئیچ را هم کنارش می اندازم.قدم تند می کنم و با آن لا نگشتی ها پنبه ای می دَوَم.چراغ های برخی از ساختمان ها روشن است و نشان بیدار بودنشان است. دو طرف کوچه پر از درخت های کاج قامت بلند است، خانه هایی با متراژ بالا و ساختمان های چند واحدی
نشان از بالا شهر بودن این مکان را می دهد. ماشین ها به ردیف پارک شده اند و نیمی از آنان در پارکینگ ساختمانی فرو رفته اند، جلوی در خانه ای، مردی با ماشینش ایستاده بود و دیگر کسی نبود، همه جا تهی و خالی و بسیار سرد بود. سرآستین سویشرتم را جلوتر کشیدم و انگشت هایم را داخل می برم،
سوز سرما از پوست صورتم می گذشت و تمام صورتم را سوزن سوزن می کرد. خودم را به ماشین شاسی بلند می رسانم و تقه ای به شیشه ی دودی اش می زنم. چند ثانیه نمی گذرد که درعقب باز می شود، نیلوفر سر به بیرون می کشاند. چهره اش حشتناک شده است، تمام آرایشش بخش و پال شده اند.
تلی از سیاهی زیر چشم هایش رسوب شده است، پریشانی موهایش به دست باد می افتد و شالش عقب تر می رود، قهوه ای موهایش در زیر نور تیر برق دیده می شود، سرم را کج نمی کنم تا فرد کنارش را ببینم، خودم می دانم؛ کیست! مچ دستش را می کشم، عصبی شده ام، از او، از این سوز…