رمان چیزی شبیه باور از یلدا اسماعیلی دانلود رایگان

رمان چیزی شبیه باور به یلدا اسماعیلی با لینک مستقیم

دانلود رمان چیزی شبیه باور از یلدا اسماعیلی کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، مذهبی

تعداد صفحات : ۱۷۹

خلاصه رمان : دختری به نام گیسو که روانشناسی میخونه و دختر مقید و چادریه که قراره همسایه رو به رویی جدیدی بیاد به محلشون… از قضا پسر این همسایه رو قبلا ملاقات کرده… پسره بر عکس گیسو یه پسر دختر باز و بی اعتقاده و…

قسمتی از داستان رمان چیزی شبیه باور

کلاس تقریبا داشت تمـوم میشد… اسـتاد کـه رفت همـه مشـغول جمـع کردن وسایلمون شـدیم کـه یهو پوریا رو پشت سرمون دیدم… ما روي نیمکت نشسته بودیم و پوریا پشت فرناز بود و فرناز نمی دیدش… دستمو گذاشتم رو بازوش و تکون دادم… -هان؟ براش چشمو ابرو اومدم که پشتشو نگاه کنه؟

هی با کله می گفت چیه؟ ابرو هامو بالا بردم… سرمو کج کردم… حتی به پهلوشم سلقمه زدم… آدم انقدر یابو؟ نه توروخدا… -اي بابا چیه سوراخم کردي جون بکن بگو دیگه… لبمو گاز گرفتم… -د بگو چه مرگته مگه لالی ایما اشاره میکنی؟ -فرناز جان پشت سرت… پوریام دستشو مشت کرده بـود

جلوي دهنش و ر یـز میخندید… فرناز برگشت و وقتی پوریا رو دید هیییینی کشید و بعد خودشو جمع و جور کرد… پوریام دست از خنده برداشت و گفت: ببخشید خانوم فرزین وقتتونو میگیرم… -ب..بفرمایید.. میخواستم اگه میشه جزوتونو قرض بگیرم چون میگن که جزوه شما خیلی کامله و خوانا می نویسین…

اگه میشه میتونید قرض بدین پس فردا میارم… -خواهش میکنم. اشکالی نداره… و دست برد تو کیفش و جزوه رو برداشت و به طرف پوریا گرفت… پوریا ممنونی گفت و از کلاس اومد بیرون… یهو فرناز مث جنی ها شروع کرد بـه جیغ زدن. البته خفیف. تو کلاسم کسی جز منو شکیبا و الهه و آیدا نبودیم…