رمان سرآسیمگی از م_راهپیما دانلود رایگان

رمان سرآسیمگی از م_راهپیما با لینک مستقیم

دانلود رمان سرآسیمگی از م_راهپیما کامل رایگان

ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، همخونه ای

تعداد صفحات : ۳۳۱۹

خلاصه رمان : آشا دختریست که فریب می خورد. به امید داشتن پول و امکانات تبدیل به زنی تن فروش می شود. دختری که در باتلاق فساد می افتد. اما او غم ها و گذشته ای دارد که او را به اینجا کشانده.پای مردی در میان است که قلب دختر قصه ی ما را جریحه دار کرده.مردی که او مثل جانش می پرستید و خیانتش را دید. سرآسیمگی قصه ی دخترانیست که به کشورهای خلیج می روند.تجربه ها و جراحت ها وسختی هایشان را به تصویر کشیدم.

قسمتی از داستان رمان سرآسیمگی

به وسیله ی آسانسور مخصوص مهماندار ها پایین رفتیم. چشمانم را بسته بودم و با درد شدید کمر و پشت ران هایم به شدت درگیر بودم. صدایش را دوباره شنیدم که گفت: -تموم شد آشا جان! و بعد روی صندلی چرخدار فرود آمدم.مهماندار دوباره بالش را پشت کمرم چپاند. کمی از فشار درد کاسته شد.

چشمانم اشک آلود شده بودند. فرداد کمالی، مردی که می گفت با من آشناست مثل بلبل انگلیسی حرف می زد. و جالب اینجا بود که من هم می فهمیدم چه می گوید. به مهماندارها حرف هایی زد. اما نگاهش به من بود. مهماندار ها با ون سیاه رنگی رفتند و من و فرداد کمالی با ون دیگری که

پلی برای بالا بردن ویلچر داشت راهی شدیم. او روی صندلی روبرویم نشست.چمدان پروازی و کلاهش کنارش بودند. چشمانش زوم به چهره ی من بودند. بالاخره گفت: -هیچ وقت حتی فکرشو هم نمی کردم که آشای خوش سر و زبون اینطور بی زبون بشه! پس من به اندازه ی قابل توجهی تغییر کرده بودم.

اخم هایش در هم رفتند و متاثر نگاهم کرد و گفت: با خودت چکار کردی؟ آشا. تلفنش زنگ خورد و او ادامه ی حرفش را خورد. به کسی که پشت خط بود؛ گفت: -سلام داداش‌ بله بالاخره تموم شد. باشه هر چی تو بگی! حواسم هست! نه… نه نگران نباش! و تلفن را قطع کرد و دوباره زل زد به من…