دانلود رمان دلدار بی دل از فائزه سعیدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۲۱۰۲
خلاصه رمان : -تو فکر نکن… محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمیتونم. آقا نمیتونم! خجالت میکشم. تو همین جمع کی میدونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت میکشم به دوستام بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز… کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره.. تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمیدیده و حالا..
قسمتی از داستان رمان دلدار بی دل
سرم را خم کردم تا دنبال سوییچ ماشینم در آشفته بازار کیفم بگردم که صدای آشنایش در گوشم پیچید و دستم بين وسایلم متوقف شد: سلام. لبخند گوشه ی لبم را با زبان جمع کردم و با مکث سرم را بالا آوردم. در چند قدمی ام ایستاده بود. آخرین بارقه های طلایی خورشید صاف به چشمش می خورد.
گوشه ی چشمش جمع شده بود و مردمک هایش تنگ. دستم را از کیفم بیرون آوردم و جوابش را زمزمه وار دادم. با نیم نگاهی به عقب و ساختمان دانشگاه طعنه زدم: -کلاس تموم شده. گوشه ی چشمش بیشتر چین خورد و تخس گفت: در جریانم. تای ابرویم را بالا فرستادم واژه ها در دهانم از سر و
کول هم بالا می رفتند و سد دندان هایم از پسشان بر نمی آمد. چشم هایم برق زد و با بدجنسی گفتم: جزوه هم می تونید از دوستاتون بگیرید! سرش را کمی نزدیک آورد لبخند گوشه ی چشمش جمع شده بود اما چهره اش را همچنان سفت و سخت نگه داشته بود. _اینطوریه؟ خیلی خب برای
کلاس و درس نیومدم. متعجب نگاهش کردم که شانه اش را بالا داد: یه قول و قراری داشتیم با هم! چشم هایم گرد شد و او با سرخوشی ادامه داد: جبران و این حرف ها… آب دهانم را قورت دادم و سعی کردم حواسم را از ریزش شن های ریزی که انگار از قله ی قلبم به پایین سقوط می کردند، پرت کنم.