دانلود رمان خط هشتم از sun daughter کامل رایگان
ژانر رمان : اجتماعی
تعداد صفحات : ۳۱۲
خلاصه رمان : خط هشتم بازگوی زندگی ها و حرف های ناگفته ی انسان هایی است که زاده ی روزهای جنگ و خون نیستند… انسان هایی که نسل سوم، نسل آزاد لقب گرفته اند… انسان هایی شاید واقعی… و یا شاید غیر واقعی…
قسمتی از داستان رمان خط هشتم
صداي علی توسرم مثل پتک کوبیده میشد. -حمزه… حمزه… حمزه… حمزه… حمزه… همین جور یک بند میگفت حمزه… نه صداش بالا میرفت… نه پایین میومد. مثل مگس … دم گوشم وز وز می کرد. اخرش روانی شدم و داد زدم: مرررررگ… خندید و گفت: پاشو…. کلاس اولی…
مگه دانشگاه نداري؟ یه نگاه به ساعت انداختم… اه… این که از هفت و ربع گذشته… نفهمیدم چطوري خودم و چپوندم تو توالت… امر واجب انجام نداده… انجام داده… صورتم و شسته نشسته اومدم بیرون… مامان خندید و گفت: سلام… -دیرمه…. واي…. مامان اون پیرهن ابیه رو اتو کردي…
زهرا با ارامش صبحانه میخورد. منم باز پریدم تو اتاق… از تو ساکم جوراب و جینم رو در اوردم… اه شلوارمم چروك شده بود. به درك… علی خندید و گفت: بالاخره کی برد نه؟ شلوارم و پوشیدم وخندیدم و گفتم: اث… (اث میلان) علی هم پشت کامپیوتر نشست و گفت: خاك بر سر اینتر…(اینتر میلان)
-شام و باختی… کی کجا چه ساعتی؟ هرچی بخوام میخوریم دیگه؟ مامان صدام کرد و گفت: دیر شدا…. باز یاد دیر کردنم افتادم و به علی گفتم: داداشی… علی: ماشین بی ماشین… -مامااااان… مامان تو روم خندید و گفت: من خودم میرسونمت… -چیییییییییییییییی؟؟؟ عمرا… مگه کلاس اولم…