دانلود رمان تا آخرین نفس از شادی صالحی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۴۴
خلاصه رمان : پانیذ که با پسری به نام رادمهر دو ساله نامزد هستند و برای آیندشون کلی برنامه ریزی کردند، اما با یک مسافرت تمام برنامه ریزی هاشون برای آینده خراب می شود و اتفاقای خیلی عجیب می افتد که…!
قسمتی از داستان رمان تا آخرین نفس
بابا: کجا حالا قراره برید؟ یدونه سیب برداشتم و گاز زدم و گفتم: شمال بابایی. مامان خمیازه ای کشید و گفت: مراقب خودتون باشید و رو به بابا گفت: محسن گیر بهشون نده بذار خوش باشن. بابایی رو به من کرد و گفت: خیلی خب ولی یه هفته بیشتر نشه بابایی. ذوق زده پریدم بالا و گونه
جفتشونو بوسیدم و رفتم تو اتاقم و زنگ زدم به رادمهر. – جانم خانمم؟ لبخندی زدم و گفتم: رادمهر گفتن باشه ولی فقط یه هفته. -باشه عزیزم لباساتو جمع کن فردا صبح راه بیفتیم. -باشه کجایی؟ – منم تازه کارم تموم کردم میرم خونه وسایلمو بردارم و به مامان بابا بگم عزیزم.
نشستم رو تخت و گفتم: باشه پس مواظب خودت باش. – توام مواظب خودت باش قشنگترینم! لبخندی زدم و گوشیو قطع کردم. چمدونم و بستم دراز کشیدم رو تختم و بعد دوساعتی چت کردن با رادمهر شب بخیر گفتیم و گوشیمو رو ساعت هشت تنظیم کردم و بیهوش شدم.. نگاهی تو آینه به خودم انداختم
کلاه کپ طوسی و تیشرت صورتی و شلوار طوسی ترکیب جالبی شده بود چمدونم رو برداشتم و رفتم. پایین. رادمهر لباس ست منو پوشیده بود تقریبا میشد گفت همه لباسامون باهم ست بود. مشغول حرف زدن با بابایی بود با دیدن من بلند شد و سمتم اومد. – صبحت بخیر خانوم. لبخندی زدم و گفتم: صب بخیر عزیزم…