دانلود رمان بی آبان از آناهید قناعت کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی، خانوادگی
تعداد صفحات : ۲۱۹۷
خلاصه رمان : بی شک من نه سیندرلا بودم و نه کوزت بینوایان!! من آبانم با داستان خودم، دختری که عاشق شد و خودش را شناخت! آن عشق، طناب نجات من شد اما نه آنطور که شما فکر می کنید، آن عشق خیلی چیزها به من بخشید که مهم ترینش خودِ از دست رفته ام بود اویی که ادعا می کرد عاشق است واقعا بود. ببخشد و هیچ نستاند، معنای راستین عشق همین است دیگر غیر از این هرچه باشد باد هواست پوچ و ناچیز… داستان من هرچند کوزت وارانه شروع شد اما به خط خودم پایان مییابد …
قسمتی از داستان رمان بی آبان
پشت فرمان نشست چتر خیس را بست کف ماشین گذاشت و من نگاه بی رمقم به رو به رو بود. -دیروز اومدم دم دانشگاه خیلی وایسادم ندیدمت البته بهتر چون اینو یادم رفته بود بگیرم. دسته ای رز سرخ… دیزاینش چقدر شیک بود… دهان باز مانده ام را بستم و نگاهش کردم. لبخند گشاده ای زد.
-من برای مامانمم تا حالا گل نخریدما. دهانم باز نمیشد که حرف بزنم، اگر روز دیگری بود تشکری میکردم یا شاید هم عذرخواهی ولی آن روز غمگین بودم. همه چیز برایم کمرنگ و کم اهمیت بود به جز رفتن مامان لطيفه … انگشت اشاره ام را کشیدم لبهی یکی از رزها، همین دسته گل، برای به وجد
آوردن و شرمنده کردن آبان بس بود. صدای نوید دوید میان غم هایم. -می خواستی انتقام بگیری؟ برای کاری که نکردم؟! اینجا جا نداشت که پوزخند محکمی نثارش کنم؟ مگر حتما باید تعرض را در حقم تمام می کرد؟ چیزی در ذهنش داشت که بر خلاف میل من بود آیا همین کافی نبود؟ میشه نگام
کنی وقتی باهات حرف میزنم؟ خودش را میکشت که لحنش تند نباشد. میفهمیدم. سرم را بلند کردم و گفتم: نه برای انتقام نبود. من فقط برای خاله هاجر اون کارو کردم سعی میکردم با نگاهم بفهمانم که من اصلا انتقام میدانم چیست؟ اما او گفت: اومدم ازت تشکر کنم بابت همین انتقامی که …