دانلود رمان سیاژ از الهه محمدی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۹۵۹
خلاصه رمان : فهمید بغضش شکسته. صدایش میلرزید. محال بود بیتفاوتشان شود. احسان از جنس خودش بود. همانطور که او نمیتوانست همسرش را بین مرگ و زندگی رها کند، او هم قادر نبود عشقش را ببوسد و کنار بگذارد.عشق به خانواده و هستیاش را. آن شب وقتی با هستی حرف میزند، در گوشش گفت: “عین نخودیام برای کسایی که میخوان گُل بزنن. هی توپشون بهم میخوره. نه بازیکنم نه گُلر. ولی وسط بازیام. بازیای که ربطی بهم نداره…
قسمتی از داستان رمان سیاژ
ضرباتی ناکوک به دل کاخُن میزد و گاهی صدای ضجه ی سنج را درمی آورد. بالاخره صدای رضا درآمد: -چیکار میکنی احسان؟ تو باغ نیستیا. همش داری فالش میری. دست های احسان آویزان ماند. مثل حال و روزش: -فکرم مشغوله حواسم جم نمیشه. -اتفاقا حواستو بده به کار حالت جا میاد.
-دارم سعیامو میکنم. سجاد گیتارش را زمین گذاشت و بلند شد: -این آقا احسان، احسان همیشه نیس. پاشو! پاشو برو رد کارت ما بفهمیم داریم چیکار میکنیم. انگار از خدایش بود. از روی ساز بلند شد و همانجوری رهایش کرد: -قربون مرامتون. واسه دفعه بعد جبران میکنم.
به در نرسیده بود که صدای رضا بالا رفت: -باس تک و تنها بری وسط بر و بیابون فیلم بگیریا. این کلیپ کاخُن لازمه. صدایش از دور به گوش رسید: -هر کجا برم باس دنبالم بیایی. فعلا کار واجب دارم. -کجا؟ جوابی نداد و از اتاقکی که در باغِ آقابزرگ راه انداخته بود، خارج شد.
اکیپی بودند که مدت ها دنبال استودیویی برای شروع کارشان می گشتند. اما هزینه های ساز و حواشی اش آنقدر زیاد شد که دخل و خرجشان برای اجاره ی استودیوی خصوصی با هم نخواند. فکری به ذهن احسان رسید و با اجازه از پدر و عموهایش بخشی از خانه باغ آقابزرگ را تبدیل به استودیو کردند.