دانلود رمان زنجیر و زر از ZK کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۴۵۷۰
خلاصه رمان: افراتاشچیان نوه تاشچیان بزرگ در یک مهمانی با اروند روبرو شده و در نگاه اول عاشق تصویر بی نقص او می شود. اما زمانی که در خانه با آن مرد گیر میفتد، این روبرویی منجر به یک رسوایی بزرگ میشود! اروند کامکار، مردی جذاب و تاجری ثروتمند که برخلاف ظاهر مبادی آداب و آرامش با هدف و برای انتقامی سخت به تاشچیانها نزدیک شده است و چیزی نمیگذرد که خودش را همسر نوه کوچک بزرگ ترین دشمنش میبیند! تاشچیان ها قرار ازدواج آن ها رو ترتیب میدهند تا آبروی رفته خانواده را برگردانند …
قسمتی از داستان رمان زنجیر و زر
پشت درب عمارت انوشیروان خان ایستاد و همانطور که منتظر بود تا درب ریموت دار باز شود، سر چرخاند و تیله های رنگی اش را قفل چشمانم کرد. یک دستش روی فرمان و سرش مایل به سمت من بود… _این که نخواستم مامانت و عمت بیان که معذبت نکرد؟ گرمای نگاهش بیشتر شد و به
طرفم خم شد … با دهانی نیمه باز به درب ماشین چسبیدم و او همانطور که خیلی نرم کمربند را از روی تنم رد میکرد، به آرامی زمزمه کرد: حواست نبود یا هیچوقت کمربند نمیبندی؟ دروغ نه… در هیچ زمینه ای به کسی که انقدر زیبا نگاهم کند، دروغ نمیگفتم! _نمیبندم. _از این به بعد؟ بوی عطرش تمام
مشامم را پر کرده بود. -م.. می بندم! با انگشت اشاره گونهام را نوازش کرد و همین که سرجایش نشست تازه توانستم متینی که در ماشین و مقابلمان بود را ببینم. باغضب نگاهمان میکرد و صورتش سرخ شده بود. اروند بی توجه دستش را به بوق ماشین چسباند و با دنده عقب رفتن متین به سرعت
ماشین را هدایت کرد. توانایی اروند کامکار در نادیده گرفتن افراد فوق العاده بود! _خب کجا بریم؟ _ن.. نمیدونم. -دوست داری کجا بریم؟ _اومم.. قرار نیست بریم خرید؟ -قراره جایی بریم که دوست داشته باشی. حال که تنها بودیم بهترین زمان برای پرسیدن سوال هایم بود. -میشه اول بریم یه جا تا با هم ح…