دانلود رمان شیرین از م. مودب پور کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، غمگین
تعداد صفحات : ۳۶۰
خلاصه رمان : من ارمین پژوهشم حدود شش هفت سال پیش همراه پسر خالم بابک ستوده برای ادامه تحصیل به خارج از کشور اومدیم، تو این مدت دوتایی توی یه اپارتمان شیک زندگی می کنیم، از نظر…
قسمتی از داستان رمان شیرین
ده دقیقه بعد رسیدیم و پیاده شدیم و سه تایی رفتیم تو خونه. خونه ی عمه، یه خونه ی ویلایی بزرگ بود با استخر و سونا و تمام تجهیزات. یه سالن خیلی بزرگ داشت که پر از مهمون بود. دختر و پسر. ایرانی و خارجی. چند تا از اقوام دور هم بودن. به محض ورود ما، همه ساکت شدن و به ما
نگاه کردن. از همون دم سالن با همه سلام و علیک کردیم. تا من خواستم برم طرف عمه م، بابک تند جلوتر رفت و به عمه سلام کرد و وقتی عمه دستش رو دراز کرد که باهاش دست بده، این بابک حقه باز مثل تو این فیلم ها، دست عمه رو ماچ کرد! با اینکار بابک، گل از گل عمه خانم شکفت!منم رفتم جلو
و عمه م رو ماچ کردم و نشستیم. کمی که گذشت و خوش و بش ها تموم شد، آروم به بابک گفتم: تو دیگه چه جونوری هستی!بابک خره، دیگه تا آخر شب واکسینه شدم! هر کاری بکنم، عمه ت باهام کاری نداره! چپ چپ نگاهش کردم. مهتاب و مریم اومدن جلو و مریم باهامون سلام کرد و علیک
کرد و گفت: پاشین بریم اونطرف سالن بچه ها منتظرن با شماها آشنا بشن. بابک: مریم خانم اگه اجازه بدین، یه ده دقیقه ای اینجا باشیم. دلمون واسه عمه خانم تنگ شده. یه خرده حداقل ببینمشون! عمه رو نگاه کردم. جلوی بقیه دوستانش از حرف بابک حظ کرد. عمه: برید عزیزم…