دانلود رمان باور آفتاب از فهیمه رحیمی کامل رایگان
ژانر رمان : عاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحات : ۲۵۰
خلاصه رمان : داستان زندگی دختری به نام ملیکاست که مادرش در یک سانحه کشته می شود و بعد از فوت مادرش ملیکا با مادر بزرگ و پدر بزرگش هم خانه می شود. ملیکا از بچگی عادت داشت تابستانها به روستا برود و با آسیه دختر مش تقی که یکی از خانواده های خوب روستا بودند.
قسمتی از داستان رمان باور آفتاب
آنها وقتی وارد خانه شدند پدر و ژاله هم رسیده بودند و همه به گونه ای به انها نگاه می کردند که گویی ان دو را جفت و مناسب یکدیگر دیده اند. مادربزرگ آه کشید و پدر محکم در آغوشش کشید و زیر گوشش گفت: -هر روز که می گذرد بیشتر شبیه مادرت می شوی.
ژاله گونه اش را بوسید و با مهرداد به گونه ای احوالپرسی کرد مانند آن که او را سال هاست می شناسد و برایش حکم غریبه را ندارد. مادربزرگ بلند شد تا برای ملیکا و مهرداد چایی بیاورد و هنگام برخاستن با اشاره چشم به ملیکا فهماند که با او کار دارد. ملیکا به دنبال مادربزرگ وارد آشپزخانه شد
و همانطور که گمان برده بود مادربزرگ تند و تند شروع به صحبت کرد و گفت: -قرار است که همگی با هم به مال بروید. قرار شده نه تو بدانی و نه مهرداد. آقای صالحی از تو برای مهرداد خواستگاری کرده است و قرار است بعد از سفر صالحی در مورد تو با پسرش صحبت کند و من هم با تو
که اگر هر دو راضی بودید مراسم نامزدی برگزار شود. من عهد شکنی کردم و این راز را به تو گفتم تا حواست به رفتارت جمع باشد و مخصوصا به آقا مهرداد. خوب چشم و گوشت را باز کن و او را بسنج.توقع دارم که خیلی سنگین و با وقار باشی و رفتاری شیطنت آمیز و سبک سرانه نداشته باشی.